داستان مدیریتی تله موش

داستان مدیریتی تله موش و بازتاب آن در زنجیره کسب و کار.
هدف از این داستان این است: با درک هر چه بهتر مسائلی که پیرامون ما اتفاق می افتد، اقدامی برای جلوگیری از مبتلا شدن کسب و کارمان و نهایتا حل آن مسئله انجام دهیم.
داستان مدیریتی تله موش
در یک مزرعه خرم و سبز حیواناتی چون گاو و میش و مرغ و یک موش در کنار هم زندگی میکردند. یک روز موش متوجه شد که صاحب مزرعه با یک بسته به خانه برگشت. از شکاف در نگاه کرد و و همسر مرد را دید که با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لبهایش را لیسید و با خود گفت:<<کاش یک غذای حسابی باشد>>.
تله موش
اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد.
صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه حیوانات بدهد.
او به هرکسی که میرسید، می گفت: «توی مزرعه یک تله موش آوردهاند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است».
مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت:آقای موش، برایت متأسفم.
از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی.
به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد.
میش وقتی خبر تله موش را شنید، صدای بلند سر داد و گفت:
آقای موش من فقط میتوانم دعایت کنم تا توی تله نیفتی.
چون خودت خوب میدانی که تله موش به من ربطی ندارد.
مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود.
موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت، به سراغ گاو رفت.
گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت: من که تا حالا ندیدهام یک گاوی توی تله موش بیفتد! او این را گفت و زیر لب خندهای کرد و دوباره مشغول چریدن شد. سرانجام، موش ناامید از همه جا به لانه خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟
تله موش برای همه
نیمه های شب زن مزرعه دار از انبار صدای تله موش را شنید. به این امید که موش مزرعه در تله گیر کرده به انبار رفت. در هوای تاریک متوجه نشد که ماری سمی در تله موش گیر کرده است. با دست زدن به تله موش، مار دست زن مزرعه دار را نیش زد. خیلی فوری مزرعه دار همسرش را به بیمارستان برد و بعد از تزریق پادزهر برگشتند.برای تقویت همسرش اول مرغ را سر برید و با سوپ مرغ از همسر خود پذیرایی کرد. اما هنوز همسر مزرعه دار در بستر بیماری بود و دوستان و اقوام به عیادتش می آمدند. مزرعه دار ناچار شد که گوسفند خود را نیز برای پذیرایی از مهمانان سرببرد. بعد از مدتی همسرش فوت کرد. برای مراسم او به ناچار گاو خود را نیز سر برید.
بعد از مدتی تنها موش بود که در مزرعه تنها زندگی میکرد.
نتیجه گیری
تنیجه این داستان جالب این است که باید مشکلات را از زاویه های دیگری نیز نگاه کرد، وقتی مشکلات کسب و کاری به وجود می آید ممکن است. که در نگاه اول ما آن را با خودمان در ارتباط نبینیم.
اما وقتی جایی از زنجیره کسب و کار ایراد پیدا کند مطمئنا آسیب آن به ما نیز خواهد رسید.
زنجیره کاملی از کسب و کار ما در چرخه تولید و خدمات درگیر مسائل مختلفی هستند.
در غیر این صورت زنجیره معیوب کسب و کار دیر یا زود گریبان ما را نیز خواهد گرفت.
دیدگاهتان را بنویسید